مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت.کشیش گفت تا یک سال به هر کس که به توحمله می کند پولی بده .تا 12 ماه هر کس به جوان حمله می کرد جوان پولی به او می داد.آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعدی را بیاموزد.کشیش گفت به شهر برو وبرایم غذایی بخر.همین که مرد رفت پدر خود را به لباس یک گدا درآوردو از راه میانبر به کنار دروازه شهر رفت.وقتی مرد جوان رسید پدر شروع کرد به توهین کردن به او.جوان به گدا گفت :عالی است!یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین می کردپول بدهم.اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم.بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.پدر روحانی وقتی صدای جوان را شنید رو نشان دادوگفت برای گام بعدی آماده ای.چون یاد گرفته ای به روی مشکلات لبخند بزنی
4 comments:
21mehr.comشهلا
.نوشته جالبی بود
21mehr.comشهلا
ادیت کردم لینکت را
ولی فکر نمیکنم بی معرفت باشم
فقط کمی گرفتارم
به صد تایی وبلاگ از صبح سرزدم خوشحالم یکی اونی که می خواستم بشنومو نوشته.آره قدرت لبخند زدن رو ندارم ولی سعی می کنم.
خوشحالم که اینجا جملات قشنگی ازیکی از نویسنده های مورد علاقمو می خونم!مرسی!
Post a Comment