Saturday, January 20, 2007

شهر هرت


اين نوشته رو با ايميل واسم فرستادن اينجا ميذارمش متاسفانه نمي دونم نويسندش کيه!
شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب
شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگه رو مي شناسن
شهر هرت جايي است که همه بدَن مگر اينکه خلافش ثابت بشه
شهر هرت جايي است که دوست بعد از شنيدن حرفات بهت مي گه:‌ دوباره لاف زدي؟؟
شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از زندگي و فرزند و همسر ندارند
شهر هرت جايي است که درختا علل اصلي ترافيک اند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند
شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و مادرهاشان را درمان کنند
شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند
شهر هرت جايي است که همه با هم مساويند و بعضي ها مساوي تر
شهر هرت جايي است که براي مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ بايد پارتي داشت
شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان براي مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد
شهر هرت جايي است که خنده عقل را زائل مي کند
شهر هرت جايي است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش مي گن مرواريد در صدف
شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن
شهر هرت جايي است که 33 بچه کشته مي شن و ماموراي امنيت شهر مي گن: به ما چه. مادر پدرا مي خواستند مواظب بچه هاشون باشند
شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريالاي تلويزيونيشو توي کاخها مي سازن
شهر هرت جايي است که 2 سال بايد بري سربازي تا بليط پاره کردن ياد بگيري
شهر هرت جاييه که موسيقي حرام است حرام
شهر هرت جايي است که همه با هم خواهر برادرن اما اين برادرا خواهرا رو که نگاه مي کنن ياد تختخواب مي افتن
شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه
شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه
شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي
شهر هرت جايي است که همه شغلها پست و بي ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار
شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا آينه داشته باشي
شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است
شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه...
شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني مي گه: نمي دونم هر چي بابام بگه
شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني 500 نفر رو دعوت مي کني و شام مي دي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن
شهر هرت جايي است که هرگز نمي شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک طرفش بيفتي..
شهر هرت جايي است که .......
خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست!!!!!!
پي نبشت: خوشبختانه يه کامنت داشتم که نويسنده سطور بالا خودش رو به من شناسوند مي تونين تو کامنت ها ببينين
اون شخص عمواروند بود.

7 comments:

Anonymous said...

من اين پست رو خوندم و با اجازه لينك پست شمارو توي وبلاگم گذاشتم
جالب بود مرسي

Anonymous said...

salam
kheily jaleb bud
daghighan haminjast ke ma zendegy mikonim

عمو اروند said...

جانا سخن از زبان ما می‌گوئی

عمو اروند said...

عزیزم! من نگفته‌ام که گوینده‌ی آن متن من بوده‌ام، بلکه آن چه در آن‌جا مطرح شده است، می‌تواند سخن دل من هم باشد. و یادت باشد که من همیشه نام و نشانم را زیر نوشته‌های می گزارم تا جواب‌گوی حرفهایم باشم...

Anonymous said...

21mehr.comخوبه که نوشتی وگرنه من بهت میگفتم
این را در بلاگ عمو اروند نیز خوندم
...

Anonymous said...

21mehr.comشهلا
نه اشتباه کردم
ولی ببینم کی نویسنه این متن است حتمن برات می نویسم
;)

Anonymous said...

آره منم این متنو دیدم بسیار جالبه.... ممنون از لینکتون