Thursday, January 25, 2007

چند حکایت از مکتوب پائولوکوئیلو

یک پر
یک افسانه صحرایی از مردی می گوید که می خواست به واحه دیگر ی مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردن شترش .فرشهایش لوازم پخت و پزصندوقهای لباسش را بار کرد و حیوان همه را پذیرفت .وقتی می خواستند به راه بیفتندمرد پر آبی زیبایی را به یاد آوردکه پدرش به او داده بود .پر را بر داشت و بر پشت شترش گذاشت.اما با این کار جانور زیر بار تاب نیاوردو جان سپرد.حتما مرد فکر کرده است:شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند.گاهی ما هم در مورد دیگران همینطور فکر می کنیم.نمی فهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره ای بوده است که جامی پر از دردو رنج را لبریز کرده است .
جستجو
استاد می گوید:از یک سو می دانیم که جستجوی خدا مهم است.از سوی دیگرزندگی فاصله ای میان ما واو می آفریند.احساس می کنیم الوهیت ما را نادیده می گیردیا گرفتار مشغولیتهای روز مره مان می شویم.این احساس گناهی در ما پدید می اورد :یا به خاطر زندگی خدا رابیش از حد انکار می کنیم. این تضاد ظاهری صرفا خیال است .خدا در زندگی است وزندگی در خدا.ادم فقط باید از این موضوع آگاه باشد تا سرنوشت را بهتر بفهمد. اگر بتوانیم در هماهنگی مقدس پیرامونمان در هر روز نفوذ کنیم همواره در مسیردرست قرار خواهیم داشت.و وظایفمان را به انجام خواهیم رساند.

No comments: