مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت.کشیش گفت تا یک سال به هر کس که به توحمله می کند پولی بده .تا 12 ماه هر کس به جوان حمله می کرد جوان پولی به او می داد.آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعدی را بیاموزد.کشیش گفت به شهر برو وبرایم غذایی بخر.همین که مرد رفت پدر خود را به لباس یک گدا درآوردو از راه میانبر به کنار دروازه شهر رفت.وقتی مرد جوان رسید پدر شروع کرد به توهین کردن به او.جوان به گدا گفت :عالی است!یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین می کردپول بدهم.اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم.بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.پدر روحانی وقتی صدای جوان را شنید رو نشان دادوگفت برای گام بعدی آماده ای.چون یاد گرفته ای به روی مشکلات لبخند بزنی.
3 comments:
اگه من جای اون جوونه بودم اونی که توهین کرده رو کتک میزدم تا عوض یه سال در آد!!جالب بود
:)
بسيار زيبا و قابل تامل بود .واقعا تحت تاثير قرار گرفتم.
همين داستان به اين سادگي ميتونه بست پيدا كنه به خيلي از كارهاي ما در زندگي ..!
بر دام باشي گرامي دوست
ممنون از خبر آپتو دعوتت
منتظر كاراي زيبات هستم
بهاري باشه كلبه ي دلت
سلام من خیلی وقته که لینک وبلاگ جدیدتون رو تو وبلاگم گذاشتم
موفق باشید
Post a Comment