Tuesday, February 24, 2009

اهانتی دیگر به رسول اکرم ( روزانه با آن سرو کار داریم و نمی دانیم)


فکر میکنید تصویر زیر مربوط به چه چیزی است ...... درست حدس زدید آرم شرکت نوشابه سازی کوکاکولا ، آرم به ثبت رسیده و رسمی این شرکت آمریکائی ، اما.....

شاید صدها بار این آرم را در فروشگاهها دیده باشید و صدها بار از این نوشابه خورده باشید اما چیزی که به فکر هیچ کس نمیرسد این است که این آرم یک اهانت به پیامبر اسلام و شهر مکه که قبله همه مسلمانان است را به دنبال خود دارد بدون اینکه افراد معمولی به آن دقت کنند ، درست شنیدید یک اشتباه کاملا عمدی در طراحی این آرم

شما کافیست یک برچسب نوشابه کوکاکولا را از روی بدنه بطری جدا کرده و به پشت آن با دقت نگاه کنید ، فکر میکنید چه چیزی را خواهید دید ، من که از تعجب چشمانم گرد شد ....... بله درست است آرم کوکاکولا از پشت به اینصورت خوانده میشود ( لا محمد - لا مکه ) یعنی نه محمد و نه مکه

با یک خط بسیار زیبا و در عین حال حرفه ای از یک طرف ( لامحمد - لامکه ) به زبان عربی دیده میشود و از طرف روی آن کلمه کوکاکولا به زبان انگلیسی و به همان شکل و شمایل صحیح آن را خواهید دید ، که نشان از حرفه ای بودن طراح این آرم و یک قصد عمدی که در آن پنهان است را دارد





من خیلی سعی کردم که خودم را قانع کنم که این یک تصادف است و عمدی نبوده اما هر چه که این آرم را زیر و رو کردم دیدم نه تصادفی در کار نیست ، نظر شما چیست آیا کوکاکولا یا طراح آرم آن واقعا قصد چنین کاری را داشته و شرکت کوکاکولا چه توجیهی برای این کار دارد . ضمنا کوکاکولا در ایران دارای نمایندگی است و نوشابه های آن را هر روز من و شما میخریم !

راستی آیا میدانید هر بشکه کوکاکولا ( یا در واقع هر بشکه آب شکر ) را به قیمتی حدود 250 تا 300 دلار از آمریکا میخریم و بجای آن نفت را در اوج قیمت بشکه 65 دلار به آمریکا هدیه میده

قلب تو کجاست ؟!

رابرت داوینسن زو،

قهرمان مشهور ورزش گلف آراژانتین زمانی که در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود.


در پایان مراسم زنی بسوی او دوید و با تضرع و التماس از او خواست تا پولی به او بدهد


تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد زن گفت که او هیچ هزینه ای برای درمان پسرش ندارد و

اگر رابرت به او کمک نکند او میمیرد قهرمان گلف دریغ نکرد و بلافاصله تمام پولی را که برنده شده بود به زن بخشید .

هفته ها بعد یکی ار مقامات رسمی انجمن گلف به او گفت


که ای رابرت ساده لوح خبرهای تازه برایت دارم،


آن زنی که از تو پول خواسته بود اصلا بچه مریض ندارد حتی ازدواج هم نکرده و

او تو را فریب داده دوست من.

رابرت با خوشحالی جواب داد :

خدا را شکر پس هیچ بچه ای در حال جان دادن نبوده است.

این که خیلی عالی است.

عشق جوان به دختر

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))

جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))