Sunday, January 7, 2007

چه کسي مقصر بود!


امروز اولین کسی که به اتاقم مراجعه کرد یه اقای میانسال بود که گفت می خوام این دفترچه رو مهر کنم من هم پرسیدم اول بگو مریض کیه مشکلش چیه اون گفت فوت کرده من کمی یکه خوردم وناراحت شدم نگاهی به داخل دفترچه وعکس اون کردم وخیلی ناراحت شدم اخه مریض رو خیلی خوب میشناختم لااقل ماهی دو سه بار مراجعه می کرد اخرین بار هم 2 روز قبل پیش من اومداین خانم4 تا خواهرن که همه شون دیابتی هستن واین خانم علاوه بر دیابت کیس شناخته شده هیپرلیپیدمی هم بود من اونو اوایل یک بار به متخصص داخلی ارجاع دادم اخه با اکثر داروهایی که دادم تری گلیسرید بیمار پایین نمی یومد واسه بررسی هم 2 روز بیمارستان خوابید وبا نسخه متخصص داخلی مرخص شد ماهی یه بار میومد وازمایش میداد بیچاره 45 سال بیشتر نداشت و با اینکه از بقیه خواهراش بیشتر بیمار بود کمتر شکایت می کرد وخوشروتر بوداین اخری هم که گلوکزش خوب تنظیم نمی شد فرستادمش پیش یه داخلی دیگه که براش انسولین رو شروع کنه وقتی پیش من اومد دیدم که متخصص داخلی براش دوباره قرص متفورمین شروع کرده که من قبلا امتحانش کرده بودم و برای 15 روز بعددوباره نوبت داده بودبه من گفت تو مطب داخلی فشارم رو که گرفتم 18/5 بود حالا دیگه فشارخون نگیرم من که همه چور مرض رو دارم من هم که به شوخی گفتم خواهرات تمام مریضیهاشون رو به تو دادن وتو از همشون بیشتر مریضی دارن وفشار خونش رو که گرفتم دیدم 12/5 هست توصیه کردم هر 2-3 روز یه بار خونه بهداشت بره وفشارش رو کنترل کنه اگه بالا بود بیاد درمانگاه جواب ازمایشهایی رو هم که داخلی نوشته بود یکی دو روز بعد بیاره من ببینم امروز که فهمیدم فوت کرده خیلی ناراحت شدم با بهورز مربوطه تماس گرفتم و اون گفت که از صبح حالش خوب نبوده و مراجعه نکرد بعد از ظهر وقتی تصمیم میگیرنببرنش دکتر تو ماشین فوت می کنه بهورزه می گفت که هر روز شوهرش کلی گوشت گاو می گیره می بره خونه هر چی هم بهش می گیم که خانومش چربی خونش بالاست گوش نمی کنه حالا من موندم که این وسط مقصر کیه با این که در این مورد عذاب وجدان ندارم وکوتاهی نکردم ولی خیلی حالم گرفته شد که یه خانم 45 ساله به همین راحتی فوت کنه همین 2 روز قبل درمانگاه اومده بودمن توی دوره استیجری و اینترنی مریض های جوونتر وبا وضعیت های وحشتناکتر ترومایی دیده بودم ویا مریض هایی که سی پی ارش کردیم تو کشیکامون ولی من برخلاف بعضی همکارا چندان ناراحت نشدم ومثل جوجه دکترای تازه کار وا نرفتم ولی نمی دونم چرا از فوت این خانم اینقدر حالم گرفته شدحتی بیشتر از فوت پدربزرگم همین 45 روز قبل. شاید چون مراجعات زیادی داشت و براش خیلی زحمت کشیده بودم به هر حال چه میشه کرداینم از شغل مزخرف ما هست که برای بعضی ها دورنمای جالبی داره ولی از مشکلات این شغل چیزی نمی دونن!!
/

7 comments:

باران بهاری said...

سلام دوست عزیز
عیدت مبارک . چه کارخوبی کردی که ادرس جدیدتو بهم دادی . حتما تواولین فرصت میزارمش. سری هم به مابزن.

Anonymous said...

به نظرم علت اش ارتباط عاطفی خاصی است که پزشک با یک بیمار برقرار می کند.تو شغل ما کمتر پیش میاد اما همین که پای یک مریض به مطبمون باز می شه زندگی اش هم برامون مهم می شه.

Anonymous said...

چشم برادر ! در ضمن فیلتر شدن وبلاگت را هم تبریک و تسلیت می گویم .

Anonymous said...

با شما موافقم شغل پزشكي واقعا توانايي روحي خيلي بالايي نياز داره كه در اكثر شغلها همچين نيازي وجود نداره موفق باشيد

Anonymous said...

این احساس عذاب وجدان نیست.حسیه که میگه کاری میشد انجام داد.هر چند کس دیگه ای میتونست.

Anonymous said...

http://21mehr.com شهلا
ببخشید شما از کجا اومدید و چنین ادعایی به من دارید؟
:اینم پیامتون به من است
نويسنده: ميلاد
سه شنبه، ۱۹ دیماه، ۱۳۸۵ ساعت ۱۸:۱۰
با سلام وعرض خسته نباشيد
من ازمهر83 وبلاگي داشتم که خيلي برام عزيز بود يک ونيم ماهه که بدون دليل مخابرات فيلترش کرده نه از سکس نوشتم نه سياسي امروز که مراجعه کردم که وارد قسمت مديريت بشم فهميدم کاربري من رو حذف کردين مي تونم بخوام از شما لطف کنين لااقل علتش رو به من بگين
وبلاگ قبلي من
http://drwolf.persianblog.com
URL: http://drhmt.blogspot.com/
.فکر میکنم شما اشتباه کردید

Anonymous said...

كاملا احساست را درك ميكنم.ولي ميشه لطفاكمي درشت تر بنويسي براي ما آستيگمات ها خيلي سخته خوندن اين فونت هاي ريز.تشكر فراوان.