مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت.کشیش گفت تا یک سال به هر کس که به توحمله می کند پولی بده .
تا 12 ماه هر کس به جوان حمله می کرد جوان پولی به او می داد.آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعدی را بیاموزد.کشیش گفت به شهر برو وبرایم غذایی بخر.
همین که مرد رفت پدر خود را به لباس یک گدا درآوردو از راه میانبر به کنار دروازه شهر رفت.وقتی مرد جوان رسید پدر شروع کرد به توهین کردن به او.جوان به گدا گفت :عالی است!یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین می کردپول بدهم.اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم.بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.
پدر روحانی وقتی صدای جوان را شنید رو نشان دادوگفت برای گام بعدی آماده ای.چون یاد گرفته ای به روی مشکلات لبخند بزنی.
4 comments:
اين داستانو خونده بودم بسيار زيباست حيف كه ما مردم اكثر اوقات با همه بي دليل دعوا داريم...راستي منم به روز ردم.
باور كن شوكه بودم اگه مشتريش نبودم اگه نميدونست كه معلم همون مدرسه بغل مغازه شم و اگه نيم ساعت قبلش گير اون دويونه تو داروخانه نيفتاده بودم شايد درست ترين كار همين بود كه همون اول كار شيركاكائو رو بكوبم تو مخش و بيام. شير كاكائو تو دست من و دو هزارتومني من هم تو دست اون بود و داشت بلبلي ميكرد و من حتي وقتي داشتم اين اتفاقو غروب براي رامين تعريف ميكردم بازم باورم نميشد كه همون فروشنده هميشگي اينجوري كرده!
ببخشيد اين نظرو ميخواستم در جواب مهدي بدم برا تو گذاشتم!
این کشیش را به ایران دعوت کن تا به فحاشان حکومتی درسی بیاموزد
Post a Comment