Wednesday, May 30, 2007
روزقسمت
روز قسمت بود.خدا هستي را قسمت ميکرد.خدا گفت: چيزي از من بخواهيد هر چه باشد.شما را خواهم داد .سهمتان را از هستي طلب کنيد زيرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چيزي خواست.يکي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن.يکي جثه اي بزرگ خواست و آن يکي چشماني تيز.يکي دريا را انتخاب کرد و يکي آسمان را. در اين ميان کرمي کوچک جلو آمد وبه خدا گفت:خدايا من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم.نه چشماني تيز ونه جثه اي بزرگ نه بال و نه پايي ونه آسمان ونه دريا .....تنها کمي از خودت.تنها کمي از خودت به من بده و خدا کمي نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت: آن که نوري با خود دارد بزرگ است.حتي اگر به قدر ذره اي باشد.تو حالا همان خورشيدي که گاهي زير برگ کوچکي پنهان مي شوي و رو به ديگران گفت: کاش مي دانستيد که اين کرم کوچک بهترين را خواست.زيرا که از خدا جز خدا نبايد خواست.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
سلام، آخرین و بهترین فیلترشکن در ایران، سربزنید حتما
Post a Comment