Sunday, May 6, 2007

سفر نامه گرگ بیابون

دیرزمانی بود که در لوح وبلاگ مطلبی از خودم تقریر نکرده بودم چون مدتی به سبب بی حالی وکسالت ناشی از فصل بهارو ایضا فراخی کالیبر از وبگردی و وبلاگ خوانیخود را مستعفی کرده بودم وازموضوعاتی که هر از گاهی در وبلاگستان باب میشودمهجور مانده بودم که امروز تصمیم گرفتم در مورد سفر خود به نمایشگاه کتاب مطلبی به رشته تحریر در اورم
عصر چهار شنبه بعد از یک شب کشیک وکار کردن تا 4 عصر خوره رفتن به نمایشگاه به جانم افتاد وتصمیم به فتح نمایشگاه امسال بسان دن کیشوت گرفتم بنابراین برای سفر به دنبال ملازمی همچون سانچو پانزا ملازم دن کیشوت گرفتم وبرای صبح پنج شنبه برنامه ریزی کردم صبح به همراه موسی چنبه ملازم من در این سفر سوار بر مرکب اهنین خود خوش رکاب شدم در حالیکه اتمام حجت از باب بی مسولیت بودن اینجانب در مورد جان ملازم وعدم توانایی پرداخت دیه نامبرده در صورت تصادفات منجر به جرح یا احیانا مرگ کرده بودم و به او هم تذکر اکید داده بودم که در منزل خود برای اهل بیت وصیتی بنماید.
القصه با سرعت معقول به راه افتادیم در حالیکه مسوولیت جان ملازم رو هم به عهده داشتم نزدیکی رستم اباد ماشین پیکانی که می خواست از مرکب من پیشی بگیردباعث شد جهت راه دادن به او کمی به سمت خط ممتد در جاده کوهستانی متمایل شوم منی که همه قوانین راهنمایی ورانندگی را رعایت می کنم که به ناگاه با حرکت تابلوی ایست در دست مامور گشت نا محسوس مواجه شدم که به پیکان جلوی من ایست میداد من هم کمی از سرعتم کم کردم ومشکوک شدم که نکند به من هم ایست داده که متاسفانه با دستور ایست دوباره مامور روبرو شدم اینجا رهست که می گن شکار خودش با پای خودش به دام میفتد چرا که اگر به راهم ادامه می دادم به من کاری نداشت بالاخره 13 تومن توسط گشت نا محسوس جریم شدم.نهار رو در قزوین در ستورانی شیک میل کردیم و به سمت تهران براه افتادیم حالا نمی دانم ایا این چندده د دوربین نصب شده دراتوبان تهران-قزوین حرکتی خلاف از این حقییر ثبت کرده اند یا نه.
ساعت 3 بعداز ظهربه کلان شهرتهران رسیدیم و اسیر خیابانهای پر ترافیک تهران شدیم و سانچوی ماجرای ما که به توهمی جای خود رو با اربابش عوض کرده بودو خود رو بلد راه می دانست ما رو حیران کرددر این کلان شهر در حالیکه حس جهت یابی وی از بز هم کمتر بود واجازه نمی داد که من که راه رو بلدم راه خودم رو برم در نتیجه تا غروب به دنبال گرفتن هتل و گشتن برای ابتیاع موبایل سانچو معطل شدیم و رفتن به نمایشگاه روا تا صبح جمعه به تعویق انداختیم .
القصه فردا صبح به سمت مصلی به راه افتادیم با وجود چندین پارکینگ در اطراف مصلی ماشین ها را به پارکینگ های بعدی پاس می دادند که باعث ترافیک شدید در اطراف مصلی شد و نق نق های موسی چنبه شروع شد طوری که می فرمود بعد از این همه طی طریق و صرف وقت از خیر نمایشگاه بگذریم وبرگردیم به موطن.
خلاصه بعد از کلی گرفتاری توانستیم خوش رکاب را در اصطبل نمایشگاه پارک کنیم ووارد صحن نمایشگاه بی در وپیکر امسال بشویم مصلی اصلا مکان مناسبی برای نمایشگاه نیست بگذریم که محل نمایشگاه کتب خارجی را هم در محل قبلی نمایشگاه قرار داده بودند وبین المملی بودن نمایشگاه رو هم به سخره گرفته بودندغرفه های 1و2 که ادم رو یاد خسی در میقات جلال احمد می نداخت جمعیتی که حیران بودن ودر این ازدحام به سختی از کنار هم رد می شدند ونبودن نور کا فی هم در جای خود غرفه های 3-8 رو هم اجمالی از نظر گذروندیم که نق نق های موسی چنبه شروع شد و ما رواز ادامه رویت نمایشگاه منصرف کرد خیلی حیفمان امد که این همه راه امدیم ولی به خاطر وجود همراه نا هماهنگ نصفه نیمه نمایشگاه رو گشتیم .و خرید من از نمایشگاه شد2 عدد سی دی که اصلا ارتباطی با رشته تحصیلیم نداره هر چند برنامه خرید خاصی نداشتم و بیشتر جهت سیر افاق وانفس وتفریح امده بودم!!!
بالاخره به سمت زادگاه به راه افتادیم ونهار رو درکرج خوردیم وفاصله کرج تا خونه رو که به طور عادی 6 تا 6/5 ساعته میان من کمتر از4 ساعت یاورش رو استاد کردم وسفر رو به پایان بردم.
پی نوشت:این مکتوب بدون ویرایش واصلاح پابلیش میشه اگر ایراداتی دستوری بران وارد است خوانندگان محترم به بزرگی خود نارسایی جملات ونحوه نگارش این نوشته که اول واخرش کمی فرق داره رو می بخشند که از قدیم گفته اند ....گشاد مایه نشاط!
هدف شروع دوباره نوشتن اینجانب بود و کمی گله از نحوه برگزاری نمایشگاه.یادش به خیر که سال اول دانشگاه (74)از طرف دانشکده بابر وبچز کلاس به نمایشگاه رفتیم وکلی از اون روزبرامون خاطرهمونده.

2 comments:

mayra said...

مثل اينكه نمايشگاه امسال ننگي در تاريخ نمايشگاه هاست .چون تا به حال يك نفر كه از نمايشگاه كتاب امسال راضي باشه من نديدم

Anonymous said...

عجب كتابت فرمودي اندر حكايت نمايشگاه.