Friday, July 3, 2009

زندگی جنگ ودیگرهیچ

در حال حاضر دارم کتاب زندگی جنگ ودیگر هیچ از اوریانافالاچی رو می خونم.که گزارشی لحظه به لحظه هست که اوریانا با سفرداوطلبانش به ویتنام در بحبوحه جنگ ویتنام نوشته که برنده جایزه بانکارلا تو سال1970 شده.این کتاب احساسات ادم رو در مورد جنگ وعلتهای اون وروحیات سربازان امریکایی وویت کنگ های ویتنام شمالی صحبت می کنه .یکی از قسمتهای تاثیر گذار کتاب زمانی هست که تو سفر اول فالاچی از خلبان یه هوایمای جنگی در مورد اینکه ایا احساس گناه میکنه وقتی که از فراز اسمون روی افراد بی دفاع یا ویت کنگ ها بمب های ناپالم میندازه میپرسه واون بی تفاوت میگه هیچ احساسی ندارم وفالاچی تعجب میکنه وخودش تصمیم میگیره تو ماموریت بعدی همراه این خلبان بشه شجاعت فالاچی باعث تحسین سربازها وخبرنگارها میشه و بعد از ماموریت مورد تشویق اونا قرارمیگیره ولی بعد از پرواز وانداختن چندین بمب 750 کیلویی وکشتن یک دسته ویت کنگ با رگبار هواپیمااعتراف میکنه که متاسفانه تو پرواز اون هم مثل خلبان احساس ترحمی نمی کنه وفقط به این فکر بوده که می خواد زنده بمونه واگه نکشه کشته میشه طوری که وسط پرواز به خلبان میگه تو تا پایان ماموریت خدای من خواهی بود.

تو قسمت دیگه ای از کتاب اون دفتر خاطرات یک ویت کنگ که ظاهرا یک کتابفروشی ویک لابراتوار داشت وبا وجودعشقش به همسرش که فقط 4 ماه با هم زندگی کرده بودن رو پیدا میکنه وقتی که ویت کنگ مورد نظر از تمام علایقش به همسر وخانواده ووالدینش میبره تا از کشورش دفاع کنه وشروع به پیاده روی تو جنگلهای وینتنام میکنه وبه خاطر این اوارگی که یانکی ها براش ایجاد کردن اونا رو لعنت می کنه وقتی که وسط ماموریتش به خاطر روز تولدش از فرمانده چند روز مرخصی میگیره تا 10 روز راه روطی کنه که بتونه 2 روز رو باهمسرش بگذرونه ادم رو تحت تاثیر قرارمیده.

وقتی که هموطناش خوراکهای مختصرشون رو با این جنگجوها تقسیم میکن وبه اونا احترام میذارن وقتی که زنهای یه روستا 15 کیلومتر بار یک توپ روبرای این ویت کنگ حمل میکنن ادم رو تحت تاثیر قرارمیده وقتی که بعد از طی 10 روز زنش رو میبینه در حالیکه احتمال میده شاید این اخرین دیدارشون باشه وقتی بعد از مدتی طولانی همسرش رو میبینه ومی خاسته اونو در اغوش بگیره ولی به خاطر حجب وحیای خاص شرقیش که فکر میکنه ممکنه چشمای همسایه هاش شاهد اونا باشه بازم تحت تاثیر قرار گرفتم ومن خواننده اون حرمان رو که امریکاییها برای ویتنامی ها به ارمغان اوردنرو محکوم میکنم.

تو قسمتی دیگه اون از نوشتن خاطراتش خسته میشه صفحه کاغذ رو مخاطب خودش قرارمیده که داره از تنهایی با اون درددل میکنه!

زمانی میرسه که مینویسه این نوشتن خاطره به چه دردش می خوره وقتی می دونه این دفترچه به دست دوستاش وخانوادش نمیرسه.

اره مبارز ویتنامی این نوشته هات به درد من وامثال من می خوره که این سر دنیا بعد از حدود40 سال بخونم تا از هدف وانکیزه تو برای مبارزه با متجاوزها وعشق به میهن تو وهمرزمات باخبربشم تا من و امثال من خواننده بدونیم که چقدر سخته ادم کشورش رو تو تصرف دشمنی بدونه که جنگیدنش هدف متعالی تو رو نداره تا بقول سفیر احمق امریکا تو ویتنام در زمان جنگ که میگه این ویتنامی های احمق نمیدونن که ما میخایم براشون تمدن بیاریم وساختمونهای سربه فلک کشیده براشون بسازیم .اون نمی دونست که ویت کنگ می خواد تو شالیزار خودش زندگی کنه وبا بوی برنج حاصل کشت خودش سرمست بشه نه دلارهای امریکایی.

نمی دونم الان وضعیت روابط ویتنام با امریکا چطوره شاید اونا هم مثل ژاپنی هایی که فجایع هیروشیما وناکازاکی رو داشتن الان دیگه روابط دوستانهای با یانکی ها برقرارکرده باشن!!!

هنوز نصف کتاب باقی مونده امیدوارم حال بکنم دوباره در موردش اینجا بنویسم.

No comments: