Saturday, December 30, 2006

اندر تعاريف سياست

عیدقربان مبارک


امروز یه داستانک جالب رو که یکی به من ایمیل زده بود اینجا می ذارم تا کمی چیز یاد بگیرین وبا بعضی اصطلاحات فنی اشنا بشین:


یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟ پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داري درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی. پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. میره به اتاق برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گُه خودش دست و پا میزنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر میگه : بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو میده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه.

Friday, December 29, 2006

زهي خيال باطل

امروز که ان لاین شدم دیدم راحت وبلاگ گرگ بیابون باز شد من خوش خیال رو بگو که فکرکردم از فیلتر در اومده وزرتی به بر وبچه های لیست مسنجرم پیغام دادم دوباره الان که ان لاین شدم وخواستم امتحان کنم دیدم که فیلتره هنوز. زهی خیال باطل .انگاری مسولیین فیلترینگ به خاطر شب جمعه ومراسم مربوطه!!!سرشون شلوغ بوده و اوضاع از دستشون در رفته شایدم تو اوج لذت برنامه شب جمعه دلشون به حال ملت سوخته وخواستن یه حالی به ملت بدن تاملت امواتشون رواز دعاو فاتحه ی این عمل ثواب مستفیذ کنن. صلوات

Tuesday, December 26, 2006

نیکی و بدی

لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگي شد: مي بايست "نيكي" را به شكل عيسي" و "بدي" را به شكل "يهودا" يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي آرماني‌اش را پيدا كند.
روزي در يك مراسم همسرايي, تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود.
كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.
وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پر از رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم!
"مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند

Thursday, December 21, 2006

شب يلدای غم انگيز

امشب شب یلدا هست شبی که خاطره های زیلدی واسه من وهمه شما داره بعضی از این خاطره ها رو تو پست سال ۸۴ نوشتم علاوه بر این شب یلدا شب تولد خواهرم هم هست و برای خانواده ما این مناسبت رو هم داره ولی امشب واسه خانواده یکی از دوستام رنگ دیگه ای داره امروز وقتی ازسر کار اومدم شنیدم دوستم ویکی از همکاراش که برای شب یلدا از تهران میومدن تو راه تصادف کردن ودوستم که همش 27سالش بود درجا فوت میکنه وهمکارش هم الان تو کما هست هر چند خیلی با اون صمیمیت نداشتم ولی وقتی بعداز ظهر امروز برای مراسم خاکسپاری رفتم وجسدش رو دیدم خیلی متاثرشدم همه کسایی که اونجا اومده بودن واسه جوونی سعید دل می سوزوندن بیچاره امشب رو می خواست کنار خانوادش شب یلدا رو سپری کنه برای خانوادش از خدا طلب صبروبرای روح سعید طلب امرزش می کنم وهمین طور دعا می کنم که حال همکارشم که تو کماهست خوب بشه.

Sunday, December 17, 2006

birth


امروز چندتا فیلم باحال دیدم یکی به اسم تنش بالا که یه فیلم ترسناک بود ولی فیلم جالب دیگه ای رو که دیدم فیلم تولد با بازی نیکول کیدمن با قیافه جدیدش که به من حال داد.فیلم درمورد پسربچه 10 سالهای هست که تو مراسم تولدمادر نیکول کیدمن که قراره با نامزدش روز عروسیشون رو مشخص کنن وارد میشه وخودشو شوهرمرده کیدمن که اون عاشقش بودمعرفی میکنه اول موضوع مثل شوخی برای خانواده بود ولی کم کم پسر تقریبا همه رو متقاعد میکنه که همون شان(شوهر فوت شده کیدمن)هست وگرفتاری های خانواده شروع میشه چون کیدمن دوباره عاشق شوهر مرده اش که الان به پسربچه 10ساله هست میشه واین برای نامزدش غیرقابل تحمل میشه .صحنه دعوای نامزدجدید با پسربچه که ناشی از حسادتش هست یکی از صحنه های جالب فیلم هست.صحنه جالب دیگه فیلم وقتی هست که پسربچه 10 ساله می خواد تو تخت خواب با کیدمن بخوابه.یه صحنه دیگه هم موقعی که پسربچه از کارش پشیمون میشه و تو وان حموم خونه کیدمن هست سر وصورت گلی پسر تو نشون دادن قیافه مظلوم پسر برخلاف صحنه های دیگه فکر میکنم از طرف کارگردان(جاناتان گلیزر)باوسواس کار شده.
کلا فیلم یه درام وهم انگیز با پایان نا مشخص ومبهم هست که من رو یادفیلم دیگران الخاندروگنزالس میندازه.توصیه میکنم دوستدارای سینما حتما فیلم رو ببینن.
باید کمی تو موتورهای جستجو بگردم واسم کار های قبلی کارگردان رو دربیارم

Thursday, December 14, 2006

داستان یک دانشگاه


خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فورا متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالا شايسته حضور در کمبريج هم نيستند.مرد به آرامي گفت : « مايل هستيم رييس راببينيم .» منشي با بي حوصلگي گفت:« ايشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهيم شد. »منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند.اما اين طور نشد. منشي به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رييس شود ، هرچند که اين کار نامطبوعي بود که همواره از آن اکراه داشت. وي به رييس گفت :« شايد اگرچند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند.»رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصي با اهميت او وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسي کتان و راه راه وکت وشلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رييس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.خانم به او گفت : « ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اماحدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم ؛ بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم. » رييس تحت تاثير قرار نگرفته بود ... با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد ، بنايي برپا کنيم.اگر اين کار را بکنيم ، اينجا مثل قبرستان مي شود .»خانم به سرعت توضيح داد :« آه ، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم .» رييس لباس کتان راه راه و کت وشلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت : « يک ساختمان ! مي دانيدهزينه ي يک ساختمان چقدر است ؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت ونيم ميليون دلار است.»خانم يک لحظه سکوت کرد. رييس خشنود بود. شايد حالا مي توانست ازشرشان خلاص شود.زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : « آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم ؟» شوهرش سر تکان داد.قيافه رييس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم" ليلاند استفورد" بلند شدند و راهي پالوآلتو در ايالت کاليفرنيا شدند ، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد ، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد

Sunday, December 10, 2006

بازدیدهای غیرمترقبه

امروز اخرای وقت اداری تو درمانگاه بود که یکدفعه دیدم رییس دانشگاه سرزده همراه با حدود20 تا معاونین دانشگاه واردمرکز ما شدن کمی دستپاچه شده بودم بعضی از این معاونین استادای ما زمان دانشجویی بودن جالبه رییس دانشگاه واستادابعد از این مدت از سال 81 که فارغ اتحصیل شدم هنوز منو میشناختن!رییس مرکز شهرستان ورییس شبکه دستپاچه شده بودن واز من میخواستن جلو برم وبه سوالای رییس دانشگاه جواب بدم خدارو شکر از وضعیت درمانگاه تقریبا راضی بودین هر چند فرصت نشد من مشکلاتمون رو توضیح بدم البته من این جور اومدنای سرزده رو به بازرسی های با اطلاع قبلی ترجیح میدم که روسا پرسنل رو مجبور به سمبل کاری وظاهرسازی میکنن البته اومدن امروزشون هم فکر میکنم به خاطر سفر احمدی نزاد به گیلان باشه که رییس دانشگاه ویال وکوپالشون هم به نوبه خودشون سعی در ماسمالی کردن واباد جلوه دادن اوضاع رو دارن!!!!

Saturday, December 9, 2006

زیباترین


میشنوی؟!...این زمزمه دلتنگ ازخیالی دوررا!؟نه...!این صدای بم محزون این کسی کهچون من غریب غریبانه بس دلگیر می نالد؟!نمی دانم!شایدازاوکه رفت.ازاو که شد وبازنیامدازدل مشغولی های منو تو میخواند.وشاید ازمن بی توسخن سازمیکندپس چرا چنین دل خسته شکسته بسته؟!توهم اگرمثل اویاد روزهای تلخ رفته گرده ا ت راتاکرده بود شاید...شاید هممین گونه میخواندی که او میخواند.اوکه خاکستر خاطره هارابرهم میزنداو که ازقشنگ ترین بهترین لحظه های از دست رفتهصدسینه سخن دارد...او که خوانده و میخواند:اه ای زیباترین:بی تو خاکسترم بی تو ای دوست

مرگ گرگ


نالیدن زاریدن وگریستن اعمالی زبونانه اند دل قوی دارودرجاده سرنوشت گام بگذار وباری را که قرعه فال بردوشت نهاده برگیر وانگاه چون من رنج بکشودرخلوت بمیر
خاطره می گوید:چنین کردم غرور می گوید:ممکن نیست چنین کرده باشم.بالاخره خاطره چارهای جزتسلیم ندارد
شتر گرانترین بارها رابردوش می کشد گرگ درسکوت میمیرد

Friday, December 8, 2006

جان لنون

سلام دوستان من تصمیم دارم تو وبلاگم شعرهای جالب ویا ترجمه جالب ازشعرها که برخورد میکنم بنویسم
جان لنون
خیال کن که نه درزیر پای ما دوزخیست نه بر بالای سر ما بهشتی خیال کن که تنها اسمان است وبساگربکوشی میتوانیچنین تصورکنیخیال کن که همه مردمان برای امروززندگی میکنندتنها برای امروزوبسخیال کن که دیگر مرزی میان کشورها نیست خیال کن چیزی نباشد که مردم ازبرای ان بجنگندخیال کن که نه مذهبی است ونه ایینی خیال کن که همه مردمان روزگار درسازش وارامش میگذرانندشاید مرا خیالباف بخوانی اما تنها من چنین خیالی درسر نمیپرورانماگربکوشی میتوانی چنین تصورکنیارزو میکنم تو هم دراین خیال به مابپیوندی خیال کن که دیگرازتنگدستی وتوانگری خبری نباشدتا ازحرص واز خبری نباشدمیدانم که میتوانی چنین تصور کنی یگانگی همه مردمان راتصور کنخیال کن همه مردم جهان برسر خوان جهان یکسان نشسته باشندبسا که مرا خیالباف بخوانیاما تنها من چنین خیالی درسر نمی پرورانمایکاش تو هم دراین خیال به ما بپیوندیوجهان یگانه ویکپارچه باشد

اغاز

سلام دوستان به علت فیلتر شدن وبلاگ قبلی از این به بعد اینجا می نویسموبلاگ قبلی: